سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق


85/7/24 ::  7:2 عصر

بین مـا هـنوز همون دو تا نگاه یخ زده س
تو دلامون هوا سرده ، اول روز سده س
سـرد و ساکتیم ولی هر دو هـلاک همدیگه
هـمیشه منتظریم کـه اون یـکی چیزی بگه
تا غـریبه ای میاد ، دلـهره ها جون میگیرن
نکنه چیزی بشه ، آخ ، اونو از مـن نگیرن
به خـدا ، اگـه فقط یه بـار دیگه تنها بـشیم

این سکوت و میشکنم ، من میدونم ، مال همیم
امـا تـا غـریبـه ها گـم میشـن و مـیرن سفر
خیره میشیم به هم و فقط میگیم : خب ، چه خبر؟
انگـار عـادت شده کـه پـا بذاریم رو قولمون
چـشامون و هـم بذاریم ، زیـر لب بگیم بمون
باز دوباره سرد و مغـرور ، ساکت و بی اعتنا
عشق و پنهون می کنیم ، اگـه نذاریم زیر پا !
امـا من دیگه بریده م ، آخـه بازیگـری سخته

به خودم میگم تبر باش ، این سکوتت یه درخته
میخوام امشب نورِ مهتاب شاهدِ من و تو باشه
مثه من نقـاب و بـردار ، بذا ابـرِ تـیـره واشه

 

 

یاد اون عشق دروغی مثه یه زخمه رو سینه
بـاید از خاطره رد شد ، آخر قـصه همینه
...
دلت از جنس یه مهتاب قشنگ
ولی معنای شبی ، سرد و سیاه
از تو و خاطره ها دل میکنم
از شب و ستاره و سایه و ماه

عکستـو از توی قاب نقره ای
بر میدارم که بدم به دست باد
همه نامه هاتـو آتیش میزنم
تا دیگه اسم تو یـاد من نیاد

واسه عادت ندیدن چشات
شب و با ستاره ها سر میکنم
با سکوت دفترای خط خطی
مشق تنهائی رو از بـَر میکنم

به خدا آخر قصه مون رسید
آره این سیاه سفید شعر مـنه
میخوام از خاطره ها دل بکنم
به گـمونم دیگه وقت رفـتنه
...
یاد اون عشق دروغی مثه یه زخمه رو سینه
بـاید از خاطره رد شد ، آخر قـصه همینه

 

یک اگر با یک برابر بود

معلم پای تخته داد می زد ، صورتش از خشم گلگون شده بود و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود .

ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم می کردند .

وان یکی در گوشه ای دیگر "جوانان" را ورق می زد برای اینکه بیخود های و هوی می کرد .

و با آن همه شور بی پایان تساوی های جبری را نشان می داد .

با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی غمگین بود تساوی را چنین نوشت : یک اگر با یک برابر بود

از میان جمع شاگردان یکی برخاست ، همیشه یک نفر باید بر خیزد ... به آرامی سخن سر داد :

تساوی اشتباهی فاحش و محض است . نگاه بچه ها نا گه به یک سو خیره گشت و معلم مات بر جا ماند

و او پرسید:اگر یک فرد انسان واحد یک بود آیا باز یک با یک برابر بود؟سکوت مدهشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد آری برابر بود و او پوزخندی زد و گفت : اگر یک فرد انسان واحد یک بود آنکه زور و زر به

دامن داشت بالا بود ، آنکه قلبی پاک و فاقد زر داشت پایین بود .

اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود آنکه صورت نقره گون چون قرص مه میداشت بالا بود

وان سیه چرده که می نالید پایین بود ؟ اگر یک فرد انسان واحد یک بود این تساوی زیر و رو می شد .

حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفتخوران از کجا آماده می گردید ؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟ یک اگر با یک برابر بود پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟

یا چه کسی زیر ضربت شلاق له می گشت ؟ یک اگر با یک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد؟

معلم ناله آسا گفت : بچه ها در جزوه های خویش بنویسید : یک با یک برابر نیست ...

 

شب سیاه ، همانسان که مرگ هست
قلب امید در بدرومات من شکست
سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد
آن شب ،‌رمید قلب من ، از سینه و فتاد
زار و علیل و کور
بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف
در بیکران دور
افتاده بود ،‌ساکت و خاموش ، روی کور
گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار
در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار
بی تاب و ناتوان و پریشان و بی قرار
بر سر زدم ، گریستم ، از دست روزگار
گفتم که ای تو را به خدا ،‌سایبان پیر
با من بگو ، بگو ! که خفته در این گور مرگبار ؟
کز درد تلخ مرگ وی ، این قلب اشکبار
خود را در این شب تنها و تار کشت ؟
پیر خمیده پشت ؟
جانم به لب رسید ، بگو قبر کیست این ؟
یک قطره خون چکید ، به دامانم از درخت
چون جرعه ای شراب غم ، از دیدگان مست
فریاد بر کشید : که ای مرد تیره بخت
بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست
بر سنگ سخت گور
از بیکران دور
با جوهر سرشک
دستی نوشته بود
آرامگاه عشق


 

کعبه عاشقی

قبله گم کرده دلم ،کعبه عاشقی کجاست؟

حرمت عطر اقاقی ،گل رازقی کجاست؟

چی شده کعبه عشقم که خدا قهر از اون؟

نمی باره جز مصیبت از زمین و آسمون

نمیبینم واسه دستم یه دست پاک و مهربون

نمی بینم واسه دلتنگی دل یه هم زبون

من عاشق عاشقونه پرسم از خدای تو

این نبود رسم وفاداری خودم فدای تو

قصه در به دریمو نمی زارم پای تو

می نویسم عاشقونه خط به خط برای تو

تو هنوزم واسه من امید روز آخری

کمکم کن که رها شم من از این در به دری

چه بخواهی چه نخواهی میمیرم برای تو

دلی دارم که میدونی میکنم فدای تو

پشت پا خوردم از هرکس که میگفت یار منه

چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه

اگه دستی از محبت حلقه شد بر گردنم

دیدم این دست محبت حلقهً دار, منه

چی شده کعبه عشقم که خدا قهر از اون؟

نمی باره جز مصیبت از زمین و آسمون

نمیگیره دستمو یه دست پاک و مهربون

نمی بینم واسه دل تنگی دل یه هم زبون

 

عشق و هوس

از چشم عشق اشک می ریزد !

از چشم آسمان باران !

چه گریه ی غریبانه ای سر داده است عشق ، چه زجه ای می زند !

در این برهوت ، در این دراندشت تنهایی هیچ کس یاور تو نیست !

برای آتشی که به جانت افتاده است ، نه باران ، نه اشک !

نه همه ی چشم های عاشق کفایت می کنند !

عشق را با هوس اشتباه مگیر !

آنکه زبان به ستایشت گشوده است عاشق نیست . به دروغ از عشق می گوید .

گرگ خونخواره ایست که بر سر راهت کمین کرده است . عشق را از هوس باز شناس !

گل بمان . پاک بمان ! و عشق را چنان گرامی بدار که هیچ هوسی به آن راه نباشد .

تو کیستی ؟

با من بگو تو کیستی ، مهری ؟ بگو ماهی ؟ بگو

بگو خوابی؟خیال ؟چیستی؟ اشکی بگو،آهی بگو

راندم چو از مهرت سخن ، گفتی بسوز و دم مزن

دیگر بگو از جان من ، جانا چه می خواهی بگو ؟

گیرم نمی گردی دگر ، ز آشفته عشقت خبر

بر حال من گاهی نگر ، با من سخن گاهی بگو

غمخوار دل ایمه نئی ، از درد من آگه نئی

واله نئی ، بالله نئی ، از دردم آگاهی ؟ بگو

در خلوت من سر زده ، یکره در آ ساغر زده

آخر نگویی سرزده از من چه کوتاهی ؟ بگو

من عاشق تنهاییم ، سر گشته ای شیداییم

دیوانه رسواییم تو هر چه می خواهی ، بگو

 

جاده ابدیت

رسیدن من و تو به هم محال است

مثل فعل های حال ساده و ماضی بعید

خودم هم بیشتر از همه می دانم که دست های ناتوان من به تو نخواهند رسید

در آسمانی که جلوی راه های پرواز پرنده ها تابلوی پرواز تا ابد ممنوع می زنند

بر زمینی که آهوان اجازه ی دویدن در خطه ی عاشقانه گوزن ها را ندارند

در فضایی که هیچ کس به فکر اقاقیا نیست

من باید داد بزنم .... داد بزنم !!!

باید بگویم من با مردی که بر جاده های ابدیت راه می رود هیچ نسبتی ندارم !!!

چرا؟... به من بگو چرا ؟ دوست داشتن به این سان بود !!؟؟

 

با من از عشق بگو!

گر چه با یاد تو من نای غزل خوان دارم

بی تو اما گل من روی به پایان دارم

مثل یک آئینه آرام شکستم در خویش

خاطری تلخ از آن لحظه ی هجران دارم

زخمه یی چند بر این ساز فراموش بزن

با من از عشق بگو،گوش به فرمان دارم

گر چه رفتی و شکستی دل غمگینم را

من دلی با تو ولی بر سر پیمان دارم

فصل سردی ست ولی تا تو بیایی من هم

یک بغل شهر سپید و گل ریحان دارم

تشنه ام،تشنه ی یک قطره از آن آوازم

باز یک جرعه بخوان،بغض فراوان دارم.

 

اعتبار عشق

تو این روزا ما آدما گل نمیدیم بدست هم

از یادمون داره میره دلتنگی های دم به دم

این روزا دیگه همه جا صحبت بی وفاییه

ورد زبون آدما تنهایی و جداییه

هر کی به فکر خودشه همدلی معنا نداره

حتی دیگه بی بهونه عشق میره تنهات میذاره

یکی بیاد،یکی بیاد چلچله رو صدا کنه

پنجره های بسته رو بیاد دوباره وا کنه

یکی بیاد داد بزنه که دوره دوره وفاست

دشمنی معنا نداره دنیا پر از صلح و صفاست

یکی بیاد،یکی بیاد تا آخر عاشق بمونه

دلزده و خسته نشه دل کسی رو نشکونه

من میمونم،تا که نگن عشق دیگه بی دووم شده

من میمونم،تا که نگن دوره عشق تموم شده

من میمونم،تا بدونن عاشق و با وفا کیه؟

تا که دیگه کسی نگه یک دل با صفا چیه؟

من میمونم تا که بگم دوست داشتنم حقیقته

برای اعتبار عشق همین خودش غنیمته

جای تو خالیست کنارم هنوز......................عمر شده بی تو پر از آه و سوز

یاد تو بیرون نرود از دلم........................بوی تو هر جاست همان منزلم

عشق تو چون بر دل من چیره شد..............مست شدم جان و تنم خیره شد

آن که نهال دل من آب داد........................داشت ورا زآتش و طوفان و باد

آن که مرا مست می ناب کرد....................شاد و رها از همه آداب کرد

بود دل پاک و پر از مهر تو.........................دل شده دلتنگ مه چهر تو

 

به نام او که از کهکشان عشق ستاره تو را به نام من کرد به نام او که از تمام عالم عشق تو را ناجی من قرار داد به نام که نسیم را آفرید تا بوی تو را نزد من بیاورد به نام او که آسمان آبی عشق را آفرید تا مرغ عشقمان در آن پر بگشایدبه نام او که گلهای شقایق عشق او را تداعی میکنند به نام او که کوه ها استواری خود را از عشق او آموخته اند به نام او که برگ برگ درختان دانه دانه شنهای زمین و تک تک ستارگان آسمان سرود عشق او را می خوانند. به نام اوکه توان سرودن عشق تو را آموخت تا فقط برای تو گل شعر بسرایم. به نام او که عشق را در قلب نهاد تا جان را عاشق کندو سرانجام به نام نامی یار که عشقیست ماندگار به نام دوست که قلبم تا ابد با اوست به نام خدای عشق و عاشقی به نام خدا

عشق سوزان

با تو من تابه همیشه عاشقم با تو من تا به همیشه شاعرم

ای عشق همیشگی من با تو من تا به ابد هم شاعرم

دیوانگی های مرا پای جنونم مگذار کز عشق تو من اینگونه جنون وار شدم

همه شعر من از عشق تو و یاد تو بود همه یاد تو بود در دل بی تاب و تبم

ای که در شعر وغزل های منی تا به ابد من به یاد عشق سوزان تو ام

 

ای که تویی دلبر جان و دل بی تاب من

ای که تویی در همه جا عاشق و رسوای دل من

کی بتوانم که کنم تمنای تو

کی بتوانم که رسم کوی تو

در پی عشق تو شدم مست مست

عاشقمو عاشق جام الست

با نام تو عشق آغاز شد

عاشق شدن و عشق بازیها باب شد

با نام تو دلم جان گرفت

عاشق شد و عاشقی از سر گرفت

در همه جا یاد کنم یاد تو

با همه جان داد زنم نام تو

در دل من یاد تو شد منجلی

همه شعرم به تو شد منتهی

عشق


نویسنده : رامین

85/7/24 ::  7:2 عصر

 

کعبه عاشقی

قبله گم کرده دلم ،کعبه عاشقی کجاست؟

حرمت عطر اقاقی ،گل رازقی کجاست؟

چی شده کعبه عشقم که خدا قهر از اون؟

نمی باره جز مصیبت از زمین و آسمون

نمیبینم واسه دستم یه دست پاک و مهربون

نمی بینم واسه دلتنگی دل یه هم زبون

من عاشق عاشقونه پرسم از خدای تو

این نبود رسم وفاداری خودم فدای تو

قصه در به دریمو نمی زارم پای تو

می نویسم عاشقونه خط به خط برای تو

تو هنوزم واسه من امید روز آخری

کمکم کن که رها شم من از این در به دری

چه بخواهی چه نخواهی میمیرم برای تو

دلی دارم که میدونی میکنم فدای تو

پشت پا خوردم از هرکس که میگفت یار منه

چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه

اگه دستی از محبت حلقه شد بر گردنم

دیدم این دست محبت حلقهً دار, منه

چی شده کعبه عشقم که خدا قهر از اون؟

نمی باره جز مصیبت از زمین و آسمون

نمیگیره دستمو یه دست پاک و مهربون

نمی بینم واسه دل تنگی دل یه هم زبون


نویسنده : رامین

<      1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
8146


:: بازدید امروز :: 
1


:: بازدید دیروز :: 
0


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشق

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1385