عشق
85/7/24 :: 7:2 عصر
بین مـا هـنوز همون دو تا نگاه یخ زده س
تو دلامون هوا سرده ، اول روز سده س
سـرد و ساکتیم ولی هر دو هـلاک همدیگه
هـمیشه منتظریم کـه اون یـکی چیزی بگه
تا غـریبه ای میاد ، دلـهره ها جون میگیرن
نکنه چیزی بشه ، آخ ، اونو از مـن نگیرن
به خـدا ، اگـه فقط یه بـار دیگه تنها بـشیم
این سکوت و میشکنم ، من میدونم ، مال همیم
امـا تـا غـریبـه ها گـم میشـن و مـیرن سفر
خیره میشیم به هم و فقط میگیم : خب ، چه خبر؟
انگـار عـادت شده کـه پـا بذاریم رو قولمون
چـشامون و هـم بذاریم ، زیـر لب بگیم بمون
باز دوباره سرد و مغـرور ، ساکت و بی اعتنا
عشق و پنهون می کنیم ، اگـه نذاریم زیر پا !
امـا من دیگه بریده م ، آخـه بازیگـری سخته
به خودم میگم تبر باش ، این سکوتت یه درخته
میخوام امشب نورِ مهتاب شاهدِ من و تو باشه
مثه من نقـاب و بـردار ، بذا ابـرِ تـیـره واشه
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
8135
1
8
:: لینک به وبلاگ ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::