سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق


85/7/24 ::  7:2 عصر

 

 

یاد اون عشق دروغی مثه یه زخمه رو سینه
بـاید از خاطره رد شد ، آخر قـصه همینه

...
دلت از جنس یه مهتاب قشنگ
ولی معنای شبی ، سرد و سیاه
از تو و خاطره ها دل میکنم
از شب و ستاره و سایه و ماه

عکستـو از توی قاب نقره ای
بر میدارم که بدم به دست باد

همه نامه هاتـو آتیش میزنم
تا دیگه اسم تو یـاد من نیاد

واسه عادت ندیدن چشات
شب و با ستاره ها سر میکنم
با سکوت دفترای خط خطی
مشق تنهائی رو از بـَر میکنم

به خدا آخر قصه مون رسید
آره این سیاه سفید شعر مـنه
میخوام از خاطره ها دل بکنم
به گـمونم دیگه وقت رفـتنه
...
یاد اون عشق دروغی مثه یه زخمه رو سینه
بـاید از خاطره رد شد ، آخر قـصه همینه


نویسنده : رامین

85/7/24 ::  7:2 عصر

 

 

شب سیاه ، همانسان که مرگ هست
قلب امید در بدرومات من شکست

سر گشته و برهنه و بی خانمان ، چو باد

آن شب ،‌رمید قلب من ، از سینه و فتاد

زار و علیل و کور

بر روی قطعه سنگ سپیدی که آن طرف

در بیکران دور

افتاده بود ،‌ساکت و خاموش ، روی کور
گوری کج و عبوس و تک افتاده و نزار

در سایه ی سکوت رزی ، پیر و سوگوار

بی تاب و ناتوان و پریشان و بی قرار

بر سر زدم ، گریستم ، از دست روزگار

گفتم که ای تو را به خدا ،‌سایبان پیر

با من بگو ، بگو ! که خفته در این گور مرگبار ؟
کز درد تلخ مرگ وی ، این قلب اشکبار

خود را در این شب تنها و تار کشت ؟
پیر خمیده پشت ؟
جانم به لب رسید ، بگو قبر کیست این ؟
یک قطره خون چکید ، به دامانم از درخت

چون جرعه ای شراب غم ، از دیدگان مست

فریاد بر کشید : که ای مرد تیره بخت

بر سنگ سخت گور نوشته است ، هر چه هست

بر سنگ سخت گور

از بیکران دور

با جوهر سرشک

دستی نوشته بود

آرامگاه عشق


نویسنده : رامین

   1   2   3   4   5   >>   >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
8122


:: بازدید امروز :: 
0


:: بازدید دیروز :: 
0


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

عشق

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: مطالب بایگانی شده ::

پاییز 1385